جدول جو
جدول جو

معنی قانون کردن - جستجوی لغت در جدول جو

قانون کردن(گَ دَ)
رسم کردن. معمول نمودن. آئین نهادن. قاعده گذاردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قانون کردن
رسم کردن، آئین نهادن
تصویری از قانون کردن
تصویر قانون کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دُ هَُ دَ دَ)
لباس نو کردن. جامۀ نو پوشیدن. (آنندراج) :
خواند از نادیدگی خلق جهان را تنگ چشم
کهنه پوشی گر به تقریبی قبایی نو کند.
مخلص کاشی (از آنندراج).
، مجازاً، به دولت رسیدن
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
داغان کردن. از هم پاشیدن. متلاشی کردن. تارومار کردن. متفرق و پریشان کردن. رجوع به داغان کردن شود
لغت نامه دهخدا
(فَرْ بَ وَ دَ)
خراب و ویران ساختن. با خاک یکسان کردن. با زمین برابر یا درهم کوفتن بلندیها و پست کردن:
چنین گفت اکنون بر و بوم ری
بکوبند پیلان جنگی به پی
همه مردم از شهر بیرون کنند
همه ری به پی دشت و هامون کنند.
فردوسی.
و بارۀ شهر که مدت چهل سال بود که تا لشکر ملاعین خراب و هامون کرده بودند. (تاریخ سیستان).
کنم از کشتگان کشورت هامون
به هامون بربرانم دجلۀ خون.
فخرالدین اسعد گرگانی (ویس و رامین).
ز گریه دشتها را کرد جیحون
به مویه کوهها را کرد هامون.
فخرالدین اسعد گرگانی (ویس و رامین).
خانه هوش تو سر بر گنبد گردون کشد
گر تو خانه ی بیهشی را بر زمین هامون کنی.
ناصرخسرو.
منظر اعدای دین را بر زمین هامون کنی
منظر خویش از فراز برج دوپیکر کنی.
ناصرخسرو.
همین ساعت بفرمایم که پنج هزار فیل به یکبار برلشکرگاه تو رانند و لشکرگاه تو هامون کنند و لشکر تو را در زیر پی بسپرند. (اسکندرنامۀ نسخۀ سعید نفیسی). مردمانش عاصی شدند. پیلان بفرستاد تا هامون کردند. (مجمل التواریخ و القصص). او دیوان را فرمود تا کوهها را منهدم و هامون کنند. (تاریخ طبرستان).
گر کند یک جلوه خورشیدرخش
عرش را با خاک هامون میکند.
عطار.
، مسطح و هموار ساختن زمین. صاف کردن زمین. مانند کف هامون کردن: بفرمود کندن، جایگاهی پیدا گشت برسان دکانی... پس آن پیر گفتا این طلسم است و باز همچنان هامون کردیم. (مجمل التواریخ و القصص)، انباشتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یکسان کردن و برابر کردن زمین با انباشتن مغاک و گودال و حفره: زید بن علی بن الحسین به کوفه بیرون آمد و یوسف بن عمرو با وی حرب کرد تا شب اندر تیری رسیدش به مغز اندر، بمرد، و پسرش او را در چاهی افکند و هامون کرد و خود بگریخت. (مجمل التواریخ و القصص). اندر تاریخ جریر چنان است که به شکارگاه اندر می دوانید (بهرام گور) با (اسب) اندر چاهی افتاد و مادرش بیامد و هرچند آب و گل برکشید هیچ اثر ظاهر نشد پس هامون کردند، و به روایتی گویند به شیراز بمرد. (مجمل التواریخ و القصص ص 71)
لغت نامه دهخدا
(ضِ شُ دَ)
واژگون کردن. وارونه کردن. باژگون کردن. معکوس ساختن
لغت نامه دهخدا
تصویری از قبانو کردن
تصویر قبانو کردن
نو کردن جامه لباس نو پوشیدن، بدولت رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارون کردن
تصویر وارون کردن
واژگون کردن سرنگون ساختن، دیگرکون کردن تغییر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
هموارکردن مسطح کردن، پست کردن گودکردن، خراب کردن ویران ساختن، یکسان کردن زمین بوسیله انباشتن: (زیدبن علی بن الحسین بکوفه بیرون آمد ویوسف بن عمر وباوی حربکرد تاشب اندرتیری رسید ش بمغز اند ر بمرد وپسرش اورا درچاهی افکندوهامون کردوخود بگریخت)
فرهنگ لغت هوشیار
دیوانه کردن، به جنون کشاندن، شیدا کردن، شیفته کردن، شوریده کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
انس دادن، آمخته کردن، عادت دادن، الفت دادن، مالوف کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از قانونی کردن
تصویر قانونی کردن
تقنين
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از قانع کردن
تصویر قانع کردن
Convince
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از قانونی کردن
تصویر قانونی کردن
Legalize
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از قانونی کردن
تصویر قانونی کردن
légaliser
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از قانونی کردن
تصویر قانونی کردن
ทำให้ถูกต้องตามกฎหมาย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از قانونی کردن
تصویر قانونی کردن
قانونی بنانا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از قانونی کردن
تصویر قانونی کردن
বৈধ করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از قانونی کردن
تصویر قانونی کردن
合法化する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از قانونی کردن
تصویر قانونی کردن
kuhalalisha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از قانونی کردن
تصویر قانونی کردن
yasallaştırmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از قانونی کردن
تصویر قانونی کردن
合法化
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از قانونی کردن
تصویر قانونی کردن
להכשיר חוקית
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از قانونی کردن
تصویر قانونی کردن
합법화하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از قانونی کردن
تصویر قانونی کردن
melegalkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از قانونی کردن
تصویر قانونی کردن
वैध करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از قانونی کردن
تصویر قانونی کردن
legaliseren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از قانونی کردن
تصویر قانونی کردن
legalizzare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از قانونی کردن
تصویر قانونی کردن
legalizar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از قانونی کردن
تصویر قانونی کردن
легалізувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از قانونی کردن
تصویر قانونی کردن
легализовать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از قانونی کردن
تصویر قانونی کردن
zalegalizować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از قانونی کردن
تصویر قانونی کردن
legalisieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از قانونی کردن
تصویر قانونی کردن
legalizar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از قانع کردن
تصویر قانع کردن
convencer
دیکشنری فارسی به پرتغالی